لیانا خانوم مالیانا خانوم ما، تا این لحظه: 10 سال و 28 روز سن داره

***شور زندگی مامان و بابایی***

بیست و چهارم رمضان

کوچولوی مامان امسال اولین ماه رمضونی بود که من و بابایی تو رو تو زندگیمون داشتیم. ماه رمضون سال قبل بود که بعد شب احیا (شب بیست و سوم) بعد اون همه راز و نیاز با خدا فهمیدم که تو دلمی حالا یه رمضون دیگه اومد و من از خدا چیزی جز بخشش گناهان خودم و سلامتی و عاقبت به خیری تو نخواستم الهی آمین   ...
31 تير 1393

خونه عمه مژگان

دیروز که تولد بابایی بود، من و بابایی تصمیم گرفتیم بریم امیدیه به عمه و عمو سر بزنیم. صبح حدودا ساعت 10 حرکت کردیم و نهار و شام خونه عمه مژگان بودیم. بعد شام هم رفتیم خونه عمو پژمان اینا . تو اولش کلی غریبی کردی ولی بعدش کلی با درسا بازی کردی. شب هم خونه عمه جون خوابیدیم. فردایی بعد نهار راهی خونه خودمون شدیم. این اولین مهمونی تو خونه عمه و عمو بود لیانا جونم خیلی هم دختر گلی بودی و هستی نفس مامان ...
27 تير 1393

تولد عشقم پیام

همسرم از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق خود را در پستوی زمان تنها حس نمی‌کنم . . . عشقم تولدت مبارک   ...
26 تير 1393

سه ماهگی لیانا جونم

قند و عسل مامان سه ماهگیت مبارک لیانا جونم امروز سه ماهه که بدنیا اومدی گلم. وای، که تو این سه ما چقدر خاطرات خوب ازت داریم.   دیشب هم با اجازه تا نصفه های شب من و بابا جونی رو بیدار نگه داشتی عزیزم.دوس داشتی باهات حرف بزنیمو باهات بازی کنیم. برای اولین بار هم بسته پوشک رو که خالی شده بود با دوتا دستای کوچولوت گرفتی و محکم میزدیش به صورتت. راستی یه کار جالب دیگه هم انجام میدی...بابایی که یه بار تو رو جلوی آیفون نگه داشته بود ، دیدش که داری به آیفون میخندی...از اون به بعد هربار که تو رو جلوی آیفون نگه میداریم ،کلی با آیفون حرف میزنی و میخندی.ما موندیم این آیفون چی داره که این طوری باهاش صحبت میکنی؟...
15 تير 1393

تولد مامان غزاله

امروز تولدمه ، دختر قشنگ مامان تولد مامان غزاله مبارک بابا پیام هم با کادویی که برام خرید حسابی سورپرایزم کرد دستش درد نکنه ...
14 تير 1393

سوراخ کردن گوش دخترم

لیانا جونی دیروز عصر من و بابایی ساعت 5 تو رو بردیم پیش دکتر ملکی برای سوراخ کردن گوشات. اول یه جفت گوشواره برات انتخاب کردیم بعد دکتر با ماژیک محل سوراخ کردن و علامت گذاری کرد. بعد که تو بغلم بودی منشی دکتر سرت و نگه داشت تا دکتر گوشواره رو تو گوشت پرس کنه اما تو سرت و تکون میدادی و منشی هم سرت و محکم نگرفت و بلاخره دکتر بالا تر از علامت گوشت و سوراخ کرد. آخخخخخخخخخخخخخ فدات بشم من ، چنان گریه ای کردی که دل من و بابایی برات ریش ریش شده. بالا خره دکتر دوباره گوشواره رو در آورد و مجددا جفت گوشاتو سوراخ کرد و تو سه بار شدیدا گریه کردی اما از دفعات بعدی بابایی سرت و نگه داشت تا تیر آقای دکتر به خطا نره. بعدش هم رفتی...
12 تير 1393

اولین قطرات اشک لیانا کوچولو

سلام قشنگ من لیانا جونم دیروز که 11 تیر 93 بود بابا پیام آخرین امتحان ترم سوم دانشگاهش رو داشت.بابایی رفته بود واسه امتحان که من و تو خونه بودیم و تو مثل فرشته ها خوابیده بودی. منم از این فرصت استفاده کردم و یه لحظه رفتم دست به آب اومدم دیدم داری گریه میکنی شدیییییییییید. عزیزم واسه اولین بار از چشمای نازت دو سه قطره اشک مثل مروارید جاری شد و اطراف چشمای قشنگت خیس شده بود. منم دختر کوچولومو بغل کردم و آرومت کردم اما خودمم داشت گریه م میگرفت.آخه اولین بار بود که اشکای دخترم و میدیدم. مامان خودش قربون اشکاااااااااااااااااااااااات دختری ...
12 تير 1393
1